پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

❤️پارسا ❤️هانا❤️

پارسا ❤️هانا

گلاب به روتون...

  از دو سالگی به خیال خودم آقا پارسا رو از پوشک گرفتم اما از اونجا که من سر کار میرم  نمیتونم مرتب بر دستشویی رفتن پارسا نظارت داشته باشم و از طرفی زمانی که با مادر بزرگشه اکثرا پوشکه ،بنابراین نتونست به خوبی آموزش ببینه و دیگه این قضیه برامون یه مشکل شده بود،تا یک ماه پیش که تو وبلاگ یکی از مامانا دیدم که از روش تشویق با جایزه استفاده کرده و جواب داده بود منم یه روز رفتم بیرون و کلی برچسب و ماشینای کوچیک و شابلون و ... خریدم و دستشویی رو براش تزئین کردم و به جای لگنش که ازش متنفر بود براش رابط توالت فرنگی خریدم خدا رو شکر از همون روز پارسا دیگه از دستشویی رفتن تنفر نداره و وقتی صداش میزنم خودش...
28 فروردين 1392

آغاز سال 1392 و مریضی پارسا جون

پارسا از روز یکشنبه 4 فروردین 92 مریض شده  و یکطرف صورتش به خاطر عفونت و التهاب غدد لنفاوی ورم کرده این چند روز نتونسته درست غذا بخوره و تب شدید داشته الان بعد از سه روزمصرف انتی بیوتیک و ایبو پروفن بهتره اما هنوز درد داره و غذا نمیخوره بچه ام مرتب میگه گشنمه و دستور غذا های مختلف رو میده مثلا امروز دلش هوس کیک کرده بود براش درست کردم اما اصلا نتونست بخوره این چند روزه هر چی سوپ و... هم درست کردم نخورده و همش رو مجبور شدم بریزم دور امیدوارم این مریضی بد هر چه زودتر تمام بشه تا بتونیم بهتر از تعطیلاتمون لذت ببریم....
7 فروردين 1392

قصه شب پارسا

در این پست میخوام داستان مورد علاقه آقا پارسا  که اکثرا شبا ازم میخواد براش بخونم تا خواب بره رو بنویسم این داستان رو یه شب  فی البداهه ساختم و براش گفتم و ازون شب پارسا عاشق این داستان شده و هر شب توی تختش که میخوابه با همون زبون شیرین و بچه گانه اش بهم میگه:قصه مورچه رو بخون و به آخر داستان که میرسم (اونجا که مورچه میره توی تختش تا بخوابه)پارسا خان هم خواب رفته ...و اما داستان: یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود .یه مورچه کوچیک تو یه جنگل بزرگ زندگی میکرد.یه روز مورچه کوچولو از خونه اومده بود بیرون و داشت توی جنگل بازی میکرد یکدفعه هوا ابری شد و بارون شروع کرد به باریدن مورچه ما خیلی کوچیک بود و قطره های بارون ...
20 اسفند 1391

چرایی های ذهن من؟؟؟

چرا ؟چرا ما آدما قدر ه م رو نمیدونیم   با وجودیکه بارها و بارها برامون اتفاق افتاده که عزیزی روبه هر شکلی از دست دادیم اما بازم درس عبرت نمیگیریم واقعا چرا؟من فکر میکنم ... شاید دلیلش غرور بیخود و نا به جای  ما باشه چون همیشه صبر میکنیم دیگران به ما نزدیک بشن دیگران به ما محبت کنن و دیگران از ما عذر خواهی کنن اما یه دلیل دیگه هم میتونه داشته باشه و اون نداشتن مهارت زندگیه اگه ما واقعا مهارت زندگی داشته باشیم اینقدر ناشیانه و غیر منطقی با اطرافیانمون برخورد نمیکنیم .من خودمو میگم امیدوارم روزی برسه که  درک و شعور اجتماعیم اینقدر بالا رفته باشه که درگیر این مسائل پیش پا افتاده نباشم و به مس...
24 آذر 1391

..................

پارسا اینروزا کارش شده آب بازی هر روز باید بره حمام وتوی وانش با اسباب بازیاش بازی کنه دستگاه بخور رو توی حمام روشن میکنم تا بخار بپیچه و یخ نکنه آخه شوفاژ نداریم ترک پاهاش هنوز خوب نشده تازه خیلی بدتر هم شده انگار با چاقو پاشو بریده باشن پری شب بردمش دکتر 80 تومن پول ویزیت و داروهاش شد الان مرتب پماداشو  میزنم و شربت سانستول مولتی ویتامینه اهن دار هم میخوره اما هنوز تاثیری نداشته،،،  الان دو سه شبه دیگه تو گهواره نمیخوابه گفتیم گهواره خراب شده دادیم درستش کنن نصفه شبا یه کم بهونه میگیرفت اما  دیشب مدادرنگیاشو گرفت بغلش تو رختخوابش جلوی تلویزیون خواب رفت اینروزا اوضاع مزاجیش خرابه امروز 6 بار پشت سر هم شکمش کا...
23 آذر 1391

.................

سه روز پیش ساعت 5 بعد از ظهر کرمان زلزله شد اون لحظه من روی مبل نشسته بودم و داشتم با پارسا کل کل میکردم که خواهر شوهرم گفت زلزله تازه متوجه شدم مبل داره میلرزه و به لوستر که نگاه کردم مطمئن شدم خیلی ترسیدم کلا کرمان زیاد زلزله میشه سالی یکبار رو داریم البته همیشه اطراف خرابی داشته مثل زلزله بم که معروفه ما طبقه دومیم و راه فراری نداریم همینجور ایستاده بودیم پشت در توی سه گوش دیوار  که احتمال خطر اونجا کمتره البته خدا میدونه اما دیگه باید توکل کنیم و تسلیم امر او باشیم راستش بیشتر برای پارسا نگران بودم و از همین جهت در مواقع خطر خیلی احساس ضعف میکنم چون بچه کوچیک دارم و احساس میکنم نمیتونم کاری برای بچه ام بکنم خلاصه پارسا همون موقع شر...
23 آذر 1391

یک اتفاق بد

پسرم خیلی عذاب وجدان دارم راستش بابایی میخواست برات پرستار بگیره یه خانم صبح یکشنبه اومد ازش خوشم نیومد طلاق گرفته بود و زندگی خوبی نداشت تو هم طبق معمول یه ادم جدید دیدی و جوگیر شدی خیلی شیطونی کردی. وقتی رفت تو روی مبل نشستی و ساک لباسیت هم روی سرت بود و نمیدیدی که ناگهان از مبل افتادی و به سر اومدی روی سرامیکها ساک رو برداشتم سمت چپ صورتت قرمز و متورم بود سریع کمپرس یخ گذاشتم بعد خوابت گرفت ترسیده بودم همسایه رو خبر کردم اومد گفت نباید بخوابی اما حریفت نشدیم و خوابیدی 2-3 دقیقه بعد بلند شدی و کلی بالا آوردی خیلی ترسیدم شروع کردم به صدا زدن همسایه از طبقه پایین اومد حالت رو که دید سریع رسوندیمت بیمارستان بابات زودتر از ما از محل کار...
22 آذر 1391

عکس

در عکس بالا مثلا پارسا داره کمک مامانش میده سبزیهای توی سبد آشغالا رو میبییند که... الهی قربونش برم کاملا مشخصه چقد مریضه بچه ام زیر چشاش گود افتاده این اولین کتاب رنگ امیزیه که براش خریدم خالهایی که با قهوه ای رنگ شده کار پارسا ست کاملا مشخصه و اون خودکاریای زیر خط پارساست که میگفت :نوشتم حالا چی؟خدا داند و بس یک مدل رنگ امیزی دیگر توسط پارسا خان ...
16 آذر 1391