پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

❤️پارسا ❤️هانا❤️

پارسا ❤️هانا

یک اتفاق بد

1391/9/22 10:14
375 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم خیلی عذاب وجدان دارم راستش بابایی میخواست برات پرستار بگیره یه خانم صبح یکشنبه اومد ازش خوشم نیومد طلاق گرفته بود و زندگی خوبی نداشت تو هم طبق معمول یه ادم جدید دیدی و جوگیر شدی خیلی شیطونی کردی. وقتی رفت تو روی مبل نشستی و ساک لباسیت هم روی سرت بود و نمیدیدی که ناگهان از مبل افتادی و به سر اومدی روی سرامیکها ساک رو برداشتم سمت چپ صورتت قرمز و متورم بود سریع کمپرس یخ گذاشتم بعد خوابت گرفت ترسیده بودم همسایه رو خبر کردم اومد گفت نباید بخوابی اما حریفت نشدیم و خوابیدی 2-3 دقیقه بعد بلند شدی و کلی بالا آوردی خیلی ترسیدم شروع کردم به صدا زدن همسایه از طبقه پایین اومد حالت رو که دید سریع رسوندیمت بیمارستان بابات زودتر از ما از محل کارش خودشو رسونده بوددکتر اورژانس گفت باید صبر کنیم  اگر باز تکرار شد باید سی تی بشه دفتر بیمه ات تازه پری روز تمام شده بود رفتیم تمدیدش کنیم عکس نداشتی بالای دو سال عکس میخواست رفتیم آتلیه ازت عکس گرفتیم و کار دفتر که تمام شد رفتیم یه بیمارستان دیگه (باهنر) اونجا سی تی نوشتن به خانومه گفتیم اگه لازم نیست سی تی نشه اونم گفت دستگاه جدید خرابه و قدیمی هم خوب نشون نمیده رفتیم مطب فوق تخصص مغز و اعصاب (دکتر شفا )دیگه عصر شده بود و تو خواب رفته بودی دکتر معاینه ات کرد بیدار شده بودی گفت چیزی نیست در بچه ها برخلاف بزرگا بالا آوردن خیلی خطرناک نیست و ملاک قدرت تشخیص و هوشیاری و رفتار معمولی بچه است انگار دنیا رو بهم دادن خدا رو شکر کردم اما هنوز از دست خودم ناراحتم که سهل انگاری کردم و هنوز هم با خودم فکر میکنم شاید سرت صدمه دیده و ما نمیدونیم و شاید در آینده ...خدای نکرده مشکلی پیش بیاد مادر =  دلواپسی ودلشوره دکتر برای احتیاط یه سی تی اسکن برات نوشته و گفت اگه وسواس دارید میتونید انجام بدید حالا بابات میگه باید انجام بدیم خیالمون راحت بشه

از اون اتفاق دو روز گذشته و من هنوز احساس بدی دارم وقتی بغلت میکنم خیلی بیشتر از قبل قدرت رو میدونم و خدا رو شکر میکنم میتونست خیلی بدتر بشه اما کاش اصلا اتفاق نمی افتاد دیروز پولی رو که توی بیمارستان نذر کردم دادم به مدرسه باهاش برای کلاسایی که روشنایی نداشتن لامپ خریدن خیلی خوشحال شدم اما کاش زودتر اینکار رو کرده بودم تا این اتفاق برات نمی افتاد این روز بد رو هیچ وقت فراموش نمیکنم توی عمرم هیچوقت اینجور جوش نزده بودم  یادش که میفتم قلبم میگیره ولی باز خدا رو شکر به خیر گذشت انشاالله

خدایا همه بچه های کوچیک و معصوم دنیا رو حفظ کن وراضی به غم و غصه مادراشون نباش آمین

پسندها (1)

نظرات (12)

فهیمه مامان سینا
23 آذر 91 9:11
وایی ...ترسیدم ...میدونم چه حالی داشتی... خداروشکر که به خیر گذشت...خداروشکر که طوری نشد...خدا همه نی نیهارو حفظ کنه ....الهی آمین
زهره مامان آریان
25 آذر 91 9:26
خدارو هزاربار شکر که به خیر گذشت.
مونا مامان امیرسام
27 آذر 91 0:19
خدا رو شکر به خیر گذشت. خیلی ناراحت شدم مامانی
مامان رادمان
27 آذر 91 15:15
خیلی خوشحالم که بخیر گذشت .انشالله همیشه سالم وسرحال باشن.
فهیمه مامان سینا
30 آذر 91 10:28
حال گل گلک چه طوره؟؟ بیا زود خبر بده خانومی
ثمین
30 آذر 91 14:57
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید... ژورنال لباس حاملگی.. جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........ منتظرتون هستم...
من
6 دی 91 1:59
جریان چیه تمام وبلاگا دارن رمزنگاری میشن تازگیا
مونا مامان امیرسام
12 دی 91 2:28
مامانی چرا به روز نمیشید؟؟
مامان آرتین (الهه)
19 دی 91 21:36
ما مانی اگه میشه رمز لطفا.
مامان آرتین (الهه)
21 دی 91 1:43
وااای عزیزم حالت رو درک میکنم ولی خدارو شکر که بخیر گذشته
زهره مامان آریان
10 بهمن 91 23:10
کجایی خانومی مثله اینکه سخت داری درس میخونی.امیدوارم موفق باشی
مامان پرنیا جون
17 اردیبهشت 92 8:25
عزیز خاله خدا رو شکر که به خیر گذشته خیلی مواظب خودت باش شیطون بلا