پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

❤️پارسا ❤️هانا❤️

پارسا ❤️هانا

پارسای شیرین زبان ما

سلام نفسم سلام گلم سلام هستی من ! نمیدونی چقدر دوست دارم وچقدر برام عزیزی روز به روز بیشتر میفهمم که خدای بزرگ با دادن تو  این هدیه زیبا و شیرین چه لطف بزرگی در حقمون کرده به خصوص که اینروزا با طرز شیرین حرف زدنت خیلی بیشتر خودت  رو برامون عزیز می کنی همیشه آرزو داشتم صدای قشنگت رو در حال حرف زدن بشنوم و الان چندین ماهه که خدا رو هر ثانیه شاکرم که این لحظه های زیبا رو به ما عطا کرد  (از دست و زبان که برآید    کز عهده شکرش به در آید) خداوندا ! این رویای شیرین رو ازما نگیر و خودت حافظش باش چون تنها تویی که میتوانی و قادری که بندگان خودت رو در پناه خودت حفظ ک...
3 تير 1391

سلام هستی من

    سلام عزیز دلم اینروزا کلمات جدید زیادی میگی و تقریبا هر کلمه ای که بزرگترا میگن میتونی تکرار کنی امااکثرشون رو زود یادت میره اینم کلام جدیدیه که به قبلیا اضافه شده: عمو -  عمه  - خا(خاله) -  امد (احمد)- پایین - بالا - بشین - آقا - پیشی - گاو- اسب-هاپو-آتیش - لا لا - - بازی - ماهی - آداس(آدامس عشق آدامسی واگه ببینیش حتما باید بگیری و میخوریشاما نمیجوی) - ترسید(ترسیدم)- پول- مورچه - ژله- ماشین - گل- موز-سیب-قا قا(قاشق)- نون نون(نان)-بستن (بستنی)-چخ(چرخ)-سوپ-سد(سرد)-بدو-آقا-حموم- تش(کفش)- چند روز پیش برای دومین بار موهاتو کوتاه کردم ایندفعه خیلی بهتر بود چون مث یه آقا ...
7 ارديبهشت 1391

مریضی پارسا

      سلام پارسا جونم این یک هفته  روزا و شبای بدی رو گذروندی.بازم سرماخوردگی اومد سراغت اما چه سرماخوردگیی بیشتر آلرژی بود اصلا نفس نمیتونستی بکشی و چندین روز شیر نمیتونستی بخوری تب شدید داشتی و شبا بیخوابی بود و روزا بیقراری منم سر کار نرفتم و پیش گل پسری موندم تا زودتر خوب بشه خلاصه خیلی روزای بدی بود حتی وقتایی که تو یک ماه و نیمه گی دل درد میشدی اینقدر اذیت نمیشدی به خاطر این حال و روز خرابت بابایی برات یه گهواره درست کرد اما  توی گهواره هم بیقرار بودی خلاصه بعد از یه هفته خدا رو شکر خوب شدی و و قتی برای اولین بار بعد از مریضیت تونستی راحت شیر بخوری تازه فهمیدم خدای بزرگ و مهربون چ...
27 فروردين 1391

واکسن 18 ماهگی

سلام قند عسل شما بالاخره آخرین واکسن دوران نی نی کوچولویی تون رو زدی باید 7 فروردین واکسنتو میزدم ولی ایام تعطیلی بود و افتاد برای 15 فروردین و با مامان بزرگت رفتیم بهداشت .همینکه وارد اتاق واکسن شدیم  زدی زدی زیر گریه یه واکسن به دستت و یکی هم به پای کوچولوی نازت زدن تمام مدت جیغ میزدی و گریه میکردی و تا عصر روز بعد حتی یه قدم هم نمیتونستی برداری و مرتب تب میکردی خلاصه همش تو خونه غر میزدی و میگفتی بریم یعنی بریم بیرون منم یه بار صبح و یه بار عصر پیاده تا خونه مامانی بردمت عصر که بردمت یسنا هم اونجا بود و تو یه دفعه دویدی و شروع کردی به بازی با یسنا انگار نه انگار که تا یه ساعت قبلش اصلا راه نمیتونستی بری !!!!!!!! خوب اقا پارس...
19 فروردين 1391

بن بست رفاقت

  زانوهامو بغل كرده بودمو نشته بودم كنار ديوار ديدم يه سايه افتاد روم سرم رو آوردم بالا نگاه كرد تو چشمام، از خجالت آب شدم تمام صورتم عرق شرمندگي پر كرد   گفت:تنهايي گفتم:آره   گفت:دوستات كوشن؟ گفتم: همشون گذاشتن رفتن   گفتي: تو كه مي گفتي بهترين هستن! گفتم:اشتباه كردم   گفتي: منو واسه اونا تنها گذاشتي گفتم:نه   گفتي:اگه نه،پس چرا ياد من نبودي؟ گفتم:بودم   گفتي:اگه بودي،پس چرا اسمم رو نبردي ؟ گفتم:بردم، همين الان بردم   گف...
9 فروردين 1391

کلام جدید تو

                                                         سلام عزیز دلم اینا کلماتی هستند که به فرهنگ لغاتت اضافه کردی: بیا                                چایی     &...
5 فروردين 1391