دندون در آوردن پارسا
سلام عزیز دلم سلام گل پسرم الهی مامان قربونت بره
امروز خیلی خوشحالم میدونی چرا؟الان داستانشو برات می نویسم:
حدود سه چهار روزی میشه که تو اصلا حالت خوب نبود گلاب به روتون اسهال بودی و مدام بیقراری
میکردی و همش خواب بودی و مثل همیشه سر حال نبودی
حتی یک ثانیه نمیتونستم ازت جدا بشم خیلی غر غر میکردی و خلاصه مامانی حسابی نگرانت بود تا
حدی که امروز به خاطر تو ساعت 10 از سر کار اومدم خونه چون هم خیلی نگرانت بودم و هم دلم
حسابی برات تنگ شده بود (خدا رو شکر دیگه کار مامانی تموم شد وتا مهر دیگه ازت جدا نمیشم عزیز
دلم )خلاصه وقتی اومدم خونه اولی بود که داشتی عمه جونی رو اذیت میکردی و خیلی به موقع رسیدم
برات سوپ درست کردم اما چون تازگیا بی اشتها هم شدی زیاد نخوردی ساعت حدودا 2 بود داشتم
بهت آب میدادم یه چیزی دیدیم که از خوشحالی داد زدم و بغلت کردم و عمه ات رو صدا زدم
بله بالاخره بعد از اینهمه انتظار پسر کوچولوی من یه دندون سفید از لثه پایینش بیرون اومده الهی
مامان قربونت بره برای همین این چند روزه اینقدر بیقراری میکردی فدات بشم پارسا جونم نمیدونی چقدر
خوشحال شدم بعدش سزیع زنگ زدم به بابایی که رفته بود ماموریت اونم وقتی شنید خیلی خوشحال
شد بعد از اون تو توی گهواره ات خوابیدی و خدا روشکر منم دیگه زیاد نگرانت نیستم دوست دارم عزیزم