پارسا و مسجد
یه مسجد نزدیک خونمون هست به نام مسجد ابوالفضل معمولا وقتایی که عمه پارسا میاد خونمون سه تایی روونه مسجد میشیم پارسا اکثرا آروم میشینه اما یه وقتایی هم شیطون میشه مث دیشب که بین صفا میدوید و هی مهر و تسبیح برامون میاورد بعد از نماز زیارت عاشورا میخونن ما جرات نداریم یه قطره اشک بریزیم چون آقا پارسا میاد کنارمون وچادرمونو میزنه کنارو اگه ببینه حتی اشک تو چشمامون پیچیده با صدای بلندمیگه میخوای گریه کنی ؟گریه نکن و اگه گریه کنیم که دیگه هیچی..کلا پارسا خیلی حساس و با توجهه مثلا اگه من یه لباس بپوشم که یه مدت نپوشیدم میگه مامان چقد خوشگل شدی بهت میاد یا مثلا اگه از در خونه بیاد تو و هر تغییری در چهره من مخصوصا غم یا اشک ببینه زود جویا میشه که چی شده و ...پسر پاییزه دیگه مهریه مهریا هم حساسسس...
معمولا بعد از نماز میریم کنارتاب و سرسره ای که جلوی مسجده و این قسمت مورد علاقه پارساست که براش لحظه شماری میکنه و نمیگذاره یه بار ما با خیال راحت به عبادتمون بپردازیم ..استغفرالله...
دیشب موقع تاب سواری براش از فصل پاییز گفتم و شعر پاییزه پاییزه رو بهش یاد دادم و موقع برگشت در راه خانه برگهای زرد درختا رو جمع کردیم و خونه که رسیدیم در حالیکه شعر رو میخوندیم با چسب چسبوندیمشون توی دفترش این کار بهش خیلی مزه داد آخه امروزم رفته بود کلی برگ کنده بود تا بچسبونه تو دفترش