چهار دست و پا رفتن پارسا
سلام عزیز دلم
حالا دیگه مثل قبل موقع چهار دست وپا رفتن نمیفتی و این دقیقا از دیروز عصر شروع شد یکدفعه مثل یه
عروسک کوکی شروع کردی به چهار دست و پارفتن سرعتی و مسیر زیادی رو بدون اینکه بیفتی ویا
وسطش سینه خیز بری و خسته بشی و بدون گریه طی کردی بابا وقتی از سر کار اومد و
تو همینطور باچهاردستو پارفتی پیشش اینقدر ذوق کرده بود که نگو و نپرس و مدام تو رو بغل میکرد و
دوباره میگذاشتت زمین و میگفت:بیا پیش بابا .بابات تا حالا اینجوری برای هیچکدوم از کارات ذوق نکرده بود
خوب حالا دیگه یه لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم از دیروز که روغن کاری شدی و روون چهاردست و
پا میری درعرض چند ثانیه خودتو از هال به اتاقای دیگه میرسونی امروز گلاب به روت یه لحظه رفتم wc
که جیغت بلند شد وقتی اومدم پیشت دیدم تو کمد کتابخونه گیر کردی و نمیتونی بیای بیرون الهی قربون
شیطونیات برم خیلی خنده دار شده بودی از حالا باید از تو سوراخ سنبه ها بکشمت بیرون
راستی دیروز که روز مادر بود بابایی از طرف تو هم برام یه کادوی خوب گرفته بود (عطر) ومنو خیلی
خوشحال کردالهی مامان قربونت بره انشاءالله یه روزی خودت بهم کادو بدی و منو ببوسی و با شیرین
زبونی روز مادر رو بهم تبریک بگی