پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

❤️پارسا ❤️هانا❤️

پارسا ❤️هانا

دغدغه

پارسا جان این روزا میشه گفت تنها دغدغه ام  ناسازگاری تو و یا بهتر بگم تنفر تو از مهد کودکته خیلی بابت این قضیه ذهنم مشغوله راه دور مدرسه و خستگی کار با بچه های قد و نیم قد دبستانی یک طرف و دغدغه های فکری من درباره تو طرف دیگر. کاش تو هم مثل بچه های دیگه هر روز صبح به شوق دیدن خاله ات راهی مهد میشدی نه اینکه تا میبینی دارم ظرف غذاتو آماده میکنم بگی من مهد کودک نمیرم و گریه و...... این یکی دو روز قبل از رفتن به مهد گریه نمیکنی فقط مدام میگی من دوست ندارم برم مهد کودک و وقتی تو رو به مهد میسپارم با یک حالت مستاصل و درمانده تسلیم میشی و قدم به مهد میگذاری و باز منم و عذاب وجدان... وقتی با بچه ها بازی میکنم حرف میزنم دست به سر و روش...
16 مهر 1392

عروسی

دیشب عروسی خاله طیبه بود تو از صبح نخوابیده بودی و وقتی وارد تالار شدیم گریه میکردی و نمیگذاشتی  لباستو  تنت کنم بالاخره با هر دردسری لباستو تنت کردم شام هم زیاد نخوردی ... امروز صبح که بیدار شدی گفتی عروسی خاله طیبه خیلی خوش گذشت!!!
12 مهر 1392

مهد کودک پارسا

سلام دوستان متاسفانه پارسا اصلا به مهد کودک علاقه نداره و با گریه و زاری راهی مهد میشه دو سه روز اول اصلا نمیگذاشت برم  و روز چهارم که رفتم سر کار و ظهر برگشتم کلی گریه کرده بود وباعث شد که دیگه حاضر نشه بره مهد .خیلی ناراحتم و این برام شده یه غصه بزرگ نگرانشم خیلی نگران...           ...
6 مهر 1392

رمضان 92

ماه رمضان سال 92 با آقا پارسای پرانرژی و عشق فوتبال و بدو بدو و  روزهای گرم و طولانی  گذشت ،ماه رمضانی که تک تک لحظاتش پر از برکت و آرامش بود .شبهای احیا  تصمیم داشتم به مسجد برم امادلم نیومد پارسا رو از خواب ناز بیدار کنم و در خانه احیا نگه داشتیم که اونم آرامش و خلوت خاص خودش رو داشت گر چه یه اتفاق بد در روز بیست و یکم رمضان یعنی تصادف و فوت عموی عزیزم همه مون رو داغدار کرد و  روزا و شبای سختی رو برامون رقم زد اما  سعی کردیم با دعا و قرآن و ذکر خدا و با کمک گرفتن از لحظات پاک و معنوی این ماه عزیز قلبهای زخمیمون رو التیام ببخشیم .....نماز عید فطر رو برای اولین بار با آقا پارسا در مسجد محل خوندیم و از...
21 مرداد 1392

این روزهای ما

سلام ، پسر گلم حالا یه قدم دیگه به مرد شدن نزدیک شده قبلا گفتم که از فروردین بطور جدی از پوشک گرفته شده و شبانه روز بدون پوشکه ،خوشبختانه الان که 12 تیره حدود 10 روز یا بیشتر میشه که خودش خبر میکنه و و شماره 2 رو که قبلا مشکل داشت اونم سریع خبر میکنه با این جمله  سریع میگه :زود بریم دستشویی جیش دارم طوریکه زیاد واضح نیست و یه غریبه نمیفهمه چی میگه اینو چند بار پشت سر هم میگه تا من تشویقش کنم و بگم آفرین که خبر دادی و اگه نگم همینجوری تکرار میکنه. اینروزا درگیر جمع کردن وسایل خونه و آماده شدن برای اسباب کشی هستم و انشالله جمعه داریم به خونه خودمون نقل مکان میکنیم.خوش به حال پارسا که فارغ از ه...
12 تير 1392

بدون عنوان

به پارسا میگم: خودتو بگیر نیفتی..... محکم خوشو بغل میکنه و میگه:خودمو گرفتم دیگه نمیفتم!     به پارسا میگم: تا ده بشمار،  میگه:  یک،دو،سه،چهار،پنج،شش،هفت،یک،دو،سه.دقیقا ده تا شماره میگه اما سه  تای آخری تکراریه حریفش نمیشم هشت و نه و ده رو هم بگه.       ...
16 خرداد 1392

این روزهای پارسا

این روزا پارسا  تقریبا تمام روز رو با مامانش میگذرونه چون دیگه تعطیلات تابستونیه و... صبح حدود ساعت 8 بیدار میشه (البته بعضی وقتا  میبینی 6 صبح بیدار میشه و دستشویی که  میره دیگه بیداره) اولین جمله ای که موقع بیدار شدن از خواب میگه:مامانی من گشنمه! چون میدونه این  طوری زودتر بلند میشم و بهش میرسم .بعد از تختش میاد پایین و میبرمش دستشویی از   عیدامسال پوشک نشده اکثرا خبر میکنه حتی یه بار توی پارک بدون اینکه به من بگه رفته بود دستشویی  مردونه(بچه ام از همین الان غیرت داره) و داشت با شلوارش کلنجار میرفت که من رسیدم ... البته گاهی  یادش میره ،تا ظهر دیگه همش بازی میکنیم اول ...
16 خرداد 1392